نمي دونم که چرا هر وقت به تو مي رسم ، نمي توانم از تو
بگويم. براي گفتنت واژه کم مي آورم. به هر حال ، بدان
که بيشتر از اين حرف ها و واژه ها برايم معنا مي دهي
من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه
اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه
من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه
آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه
من منتظرت شدم ولي در نزدي
بر زخم دلم گل معطر نزدي
گفتي كه اگر شود مي آيم اما
مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
رفتنیم رفتنیم باید برم باید برم
بايد كه تنها بمونم آوازه غم رو بخونم
شايد كه رفتنم منو از ياد شما ببره
ولي شما تو قلبمي نهايته شكستنه
حالا كه من دارم ميرم بزار يه چيزيرو بگم
بعدش آرومو بيخيال تو غربت آروم بگيرم
من ميرمو مونده برام يه جفت سوال بي جواب
چرا بايد خسته بشم يا كه دلم باشه كباب
اين زمونه تو غربتش براي من جايي داره
دارم ميرم كه اينطوري قلبتون آروم بمونه
خوب مي دونم كه اينطوري صداي شعرم مي پيچه
تو جاده تنهايي ا يه ميلاد آروم بشينه
خوب آخره قصمونه بايد تمومش بكنم
خدا نگهدار شما اينجا تمومش ميكنم
وقتی آخر یه قصه، غصه ی تلخ فراقه
خاطرات سبز و رنگی همشون یه مشت سرابه
قلم از سکه میفته، چشم میشه یه رود پر آب
دل اسیر درد دلتنگی میشه یه دشت مرداب
یعنی اون روزای آبی بینمون فنا شد و رفت؟!
یعنی روزگار دلگیر کار ما رو ساخت و در رفت؟!
یعنی باز موج جدایی ساحل عشق و خراب کرد؟!
دوباره جای ستاره آسمون رد شهاب کرد؟!
حالا آهوی فراری! بلبل همیشه ساکت!
بیا این قلب شکسته ،مال تو توشه ی راهت
یادته وقتی برات ترانه ی عشق و سرودم
به تو گفتم مثل روحی توی بند بند وجودم
من بت غرور بودم، یادته زدی شکستی
به فدای تار موهات گرچه راه عشق و بستی
قلب من پر از غمت بود ، قدر ماهی های یک رود
کاشکی که نمی شکستیش ، آخه اون جای خودت بود!
تو برام بدون همتا، تک گل باغ وجودم
من برات؟؟! یادته گفتی ، فرق نداشت بود ونبودم
وقت رفتن از تو خواستم ، حالا که پیشم نموندی
حالا که غرور و قلبمو شکوندی
حالا که فاصلمون خیلی زیاده و تو دوری
جون خاطرات خوبمون برام سخته صبوری
نکنه روزای سبزمون سیاه شه
نکنه حتی بخوای هر چی که بینمون بوده، اونم تباه شه
حالا آهوی فراری! بلبل همیشه ساکت!
بیا این قلب شکسته ،مال تو توشه ی راهت
نازنینم! کاشکی برمی گشتی پیشم
کاش می دونستی نباشی، من دیگه بهار نمیشم
کاش بدونی اگه می خندم هنوزم
نمی خوام به روزگار بگم که از دستش می سوزم
اما انگار قسمت اینه که یه عاشق باز بشینه
زیر قطره های بارون، تا کسی چشمای خیسشو نبینه
این منم درخت بی برگ، ضربه سخت تبر رو تنه ی دلم نشسته
تبره ، انگاری این بار پل وصل و هم شکسته....
برو آهوی فراری! بلبل همیشه ساکت!
الهی خدای عاشقا باشه پشت و پناهت، پناهت، پناهت
باز حنجره ها تنگ است و ناله ها خشکیده در چشمهای سرد
باز نم نم اشکهای دلم در درون خونابه می شوند در جوششی خموش و بی صدا
باز همه ی وجودم زمزمه می شود و زبان باز می کند چه بی صدا
باز اندام ظریفم می کشد بدوش بار سنگین روزهای مردگی را در زمین چه استوار
باز سرخ می شود ز سیلیش این چهره ی درد کشیده و خسته از خزان ِ انتظار
باز سوسو ی چشمان بیمارم بدنبال ستاره ات می گردد تا جلوه ی جمالت سرمه ای شود برای دردهایش
باز می تپد دلم در مردگیهایی که فریاد زندگی سر می دهند در لابلای ورقهای زمان تا فقط مگر تو زنده کنی و جان بخشی
باز فریادها بر بام خانه ها سکوت شده اند تا فرو ریزند و یا فریاد شوند بر بلندای دلهای منتظر
باز ستاره خسته است از زمان و ره پیمودنهای شبانه ای که سرد است بی تو چون مردن و باز هم صدایت نمی اید ، خودت نمی ایی ، ستاره ات چشمک نمی زند و اشکهای ستاره بر گونه هایش می خشکد و در خود گم می شود تا انهنگام که تو را بیابد
ای بهترین انتظار ، منتظرت می مانم ...
همسفر خسته ام از این همه راه
خسته از نای و نی و این همه اه
راه ، تکرار زمان است چرا
همسفر فاش بگو راز چرا
اری از ایینه ها نیست نشان
ان نشان های نهان نیست عیان
اندر این نبض ِ زمان ، گیج منم
مات و مبهوت ِ دل ِ ریش منم
هوشیارم ز دل ِ خویش چرا
ان که مستم بکند ، نیست چرا
همسفر گرچه رهایم کردی
راست گو ، ره به کجا اوردی
نکند باز به من می خندی
زین که پروانه شدم می خندی
خنده کن تا که منم سوز شوم
بنواز تا که منم کوک شوم
ره به تنهایی من می گرید
همسفر ، باش ، دلم می گرید
خُنک ان روز که اندر پیش است
دل ِ زهر خورده ی من در نیش است
باش تا سایه ای بر من باشی
وین دل زخم ، تو ، مرهم باشی
تعداد صفحات : 3
ba salam,kam o kast haye vebamo matrah konid omid varam khosheto n biad