loading...
فــانــــوس خیــــال....
yam بازدید : 244 یکشنبه 04 مهر 1389 نظرات (0)
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
 صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
 می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
 هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه
خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه
نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه
خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره
 بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره
خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه
 نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه
 خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن
 بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن
 خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
 وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
 کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه
چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه
خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون
اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون
 خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن
 چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن
 خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
 خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت
دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت
 خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه
 که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه
 خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی
 تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی
خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
yam بازدید : 240 یکشنبه 04 مهر 1389 نظرات (0)

فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــریــــــــــــاد 

   فــــــــــــــــــــریـــــــــــــادی بـــــــرای تــــــــــــــــو

  فریادی که از اعـــــماق قلـــــب خستـــه ام پا می گیرد

  و هــــــــــــــنــــــــــوز کــــــــــــــــه هـــــنـــــــــوز اســـت

  و بــــا ایـــــــــــــن کــــــــه مـــــــدت ها از رفتنــــــت گذشته

 هنــــــــوز بر حنــــــــــــــجره خســــــته ام جاری نگـــــــــــشته

 

 زیـــــــــبایــــــم

 هنوز نتوانسته ام درد عمیق

 نبــــودن و رفتـــــــنت را باور کنـــــم

 

عشــــــــــــــــــــــق من    

هنوز صـــــدای زیبای مستیت

و هنوز گم شدن در قطره قطره ی

 بـــــــــــــعد صدایت فراموشم نشده

و بــــــــــه خدای اسمان ها قســـــــــم

هـــــــنــــــوز کـــــه هــــنـــــوز اســـــــــت

عروجی که با تو بودن برایـــم اورده پایان نیافته   

 

پرنده را که ازاد کنی

روزی برمــــــــــی گردد

و مــــــــــــــن خاکـــــــی

از ایــــــــــن اتفــــــاق زمینی

زیـــــــــــــاد دور نیســــــــتــــم

روزی مـــــــــــــــی ایـــــــــــــــــم

و تـــــــــــــــو را بــــــــــا خـــــــــــــود

بـــــــــــــــه اوج رویاهـــــایم می بــــرم

مـــــی بــــــــــرم تــــــــــــا ببــــــیــــــــنی

مــــــــــخمـــــــــل رویــــــاهــــای پســــــــرک

چــــــــــــــــــــه رنــــــــــــــــــگـــــــــــــــــی دارد!!!!!!!

مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــن می ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم  مـــــــــــــــنــــــــــــــــــــتـظـــــــــــــــــــــــرم بــــــــــــــــــــــــاش

yam بازدید : 242 یکشنبه 04 مهر 1389 نظرات (0)
تو که ميدوني عشق مني دوست دارم

واسه چي پس تو ميگي ميخوام برم ديگه دوست ندارم

يادته اون روزا که دستت تو دسته من

حالا تو ميخواي بري منو نميخواي دلبر من

ميدوني من بي کسم تو بودي همه کسم

زنديگم تو بوديو حالا من خارو خسم

چرا تو لج ميکني

ابروهاتو کج ميکني

زندگيم تموم شدش براي تو

عمر من حروم شدش به پاي تو

واسه تو حاضر بودم ستاره هارو بشمورم

شهرو آتيش بزنم بيام بگم دوست دارم

yam بازدید : 220 یکشنبه 04 مهر 1389 نظرات (0)
پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
خواهر کوچکم از من پرسيد
من به او خنديدم
کمي آزرده و حيرت زده گفت
روي ديوار و درختان ديدم
باز هم خنديدم
گفت ديروز خودم ديدم پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
بعدها وقتي غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بي گمان مي فهمي
- پنج وارونه چه معنا دارد
yam بازدید : 224 سه شنبه 30 شهریور 1389 نظرات (0)

عمیق ترین درد زندگی دل بستن به کسی است که بدانی هرگز به تو تعلق ندارد..!!!

yam بازدید : 200 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (1)

هوای تر است به رنگ هوای چشمانت

دوباره فال گرفتم برای چشمانت

اگرچه کوچک وتنگ است این حجم دنیا

قبول کن که بریزم به پای چشمانت

بگوچه وقت دلم را زیاد خواهی برد..؟؟

اگر چه خوانده ام ازجای جای چشمانت

تمام آینه هانذر یاس لبخندت

جنون آبی دریافدای چشمانت

تمام آینه ها است فدایت

چه کنم که بشنوم صدایت

چه میشود تو صدایم کنی به لهجه موج

به لحن نقره ای وبی صدای چشمانت

تو هیچ وقت پس خبر من نمی آیی

در انتظار،چه خالیست جای چشمانت

به انتهای جونم رسیده ام اکنون

به انتهای خودوابتدای چشمانت

من وغروب وسکوت وشکستن پائیز

تو ونیامدن عشوه های چشمانت

خداکند که بدانی چقدر محتاج است

نگاه خسته من به دعای چشمان تو

yam بازدید : 188 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (1)

سلام.... باز دلم گرفته نميدونم چرا....دارم ذره ذره آب ميشم آدمها هيچ وقت براي غمگين بودن بدنبال بهانه نمي گردند. تو اين دنيا همه چيز براي غم مهياست...قتل، غارت، تجاوز، خيانت.... و تعداد انسانها روز به روز كمتر ميشود .... شهر پر شده از درندگان انسان نما ....بوي خون و فقر و اشك همه جا پيچيده ....سينه ام ميسوزد... سالهاست در اين هوا نفس كشيده ام ....فرياد سكوت در تمام شهر رخنه كرده ....همه جا سرد است....ديگر حتي آتشهاي درون حلبها هم دستان سرد كودكان خيابانگرد را گرم نميكند....و چه گرم است بازار حسرت كودكانه.... لقمه اي نان... يك عروسك.... ته مانده هوس انگيز بشقابها... لحظه اي نوازشهاي مادر...و اشك است كه جاري ميشود.....غم غريبيست.....غم ديدن و سوختن..... غم دانستن و ناتوان بودن.....كاش گريه ميكردم ....ديگر حتي اشك هم با من غريبي ميكند....خدايا شانه هايم خم شده.....بار سنگينيست بار عجز....و من هنوز ميسوزم....اكنون سالهاست كه ميسوزم ....ميسوزم از هرم آتش اشكهاي معصوم كودكان يتيم ....ميسوزم از لبهاي خشكي كه  اكنون سالهاست طعم لبخند را فراموش كرده اند....ميسوزم از تلائلو هزاران درد و پرسش بي پاسخي كه در چشمان سرد و يخ بسته آنان گويي تا عمق وجودم نعره ميزند . خدايا باز دلم گرفته ....

yam بازدید : 196 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (0)

باز هم من، و قلم،و يك ورق سفيد و دنياي پر آشوب دل و دستي كه ناتوان از نوشتن باز ميماند و اين دنياي كاغذي باز هم من تك و تنها در دنيايي با آدمهاي زشت و زيبا ، با رفتاري دوستانه و لبخندي بر لب ، اما در پشت اين چهره ها ، دنيايي سرد و بي روح و خالي از محبت دنياي وحشتناكي كه در آن همه چيز غير منتظره است . از نزديكترين دوست ضربه ميخوري و گاه دشمنترين دشمن دستت را ميگيرد و واي اگر كه از فرط تنهايي حتي دشمني هم در كار نباشد . از او ميپرسم زندگي چيست ميگويد : زندگي يعني راحتي ، پول داشتن ، تفريح كردن ، خوشبخت بودن!!! و به هيچ كس اعتماد نكردن  اما من ميگويم : زندگي يعني محبت ، عشق ، وفا و صميميت . زندگي يعني غروبها ساعتي را با خورشيد گذراندن ، زندگي يعني اشك و آه و دوستان خوب و لقمه ناني كه محتاج ديگران نباشي . او ميگويد حرفهايت روي كاغذ زيباست و راست هم ميگويد . خدايا كاش مي شد حرف دل را بر كاغذ نوشت ، آيا حرف دل جز با قلم اشك بر چشم نقش ميبندد و آيا ميتوان جز در نگاه در جاي ديگري آن را خواند .  روزها همچون ابري از آسمان زندگي ميگذرند روزهاي بي تو بودن اما نه ...  من هميشه در تنهايي با ياد تو هم آغوش بوده.... خدايا چه خوب بود حرفهاي روي كاغذ در زندگي.... 

yam بازدید : 220 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (0)

باز هم من و تو و فاصله و دو قلب مشتاق و پاهايي كه از حركت باز ميماند و جاده بي پايان زندگي كه بي تو به انتها ميرسد . تو در ابتدا و من در انتها و به موازات هم  ، تو به آينده مي نگري و من به گذشته ، من راه نرفته را به انتها ميرسانم و تو هنوز در اول راهي ، بي تو زندگي براي من يعني پايان ،يعني ته جاده بودن ،يعني تمام شدن همه چيز حتي نفسهاي آخر....   

yam بازدید : 184 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (0)

خيلي خستم .... از خودم .... از تو .... از همه دنيا.... از آدم و آدميان ....خدايا .... همه چيزمو از دست دادم ديگه هيچ چيز براي از دست دادن ندارم....همه چيزهايي كه تو روز اول بهم  دادي و من قدرشو ندونستم همون چيزهايي كه يك روز بهشون افتخار ميكردم .... صفا و پاكي ، صداقت ، معصوميت .... همه رو در روزمرگي روزگار و ميون اين همه بغض و كينه گم كردم ..... ديگه حتي گلهاي سرخ توي باغچه هم  برام بويي نداره .... منم شدم مثل بقيه مردم  پر  از حس درد و تنفر ... پر از خشم و كينه دنيا .... پر از دغدغه هاي روزانه ....آه خدايا .... چقدر دلم تنگ شده براي بوي كودكي .... بوي مادر ....  بوي خاك كوچه ها ...  رنگ آسمون .... دستان گرم و قوي پدر .... و خنده هاي پدر بزرگ .... و باور اين كه دنيا  زيباست .... دلم تنگه براي باورها و افكار كودكي ... افكار و روياهايي كه از آْنها بجز بوي پاكي و صداقت چيزي به مشام نميرسيد .... ميخوام فرياد بزنم .... دوست دارم برم وسط شهر روي بلندترين نقطه بايستم و فرياد بزنم و بگم اين من نيستم....  اين بظاهر انسان پر از خواهش و هواهاي نفساني من نيستم .... من همون كودكيم كه يكروز بي وضو نماز عشق ميخواند من همون كودكيم كه يكروز با خود خدا بي واسطه سخن عشق ميگفت من همون كودكيم كه يكروز خدا را ديدم ... بوسيدم .... بوييدم ... و لمس كردم ... خدايا با من چه كردند .... خيلي خستم ...... ديگه هيچ چيز براي ......       

تعداد صفحات : 3

درباره ما
Profile Pic
ba salam,kam o kast haye vebamo matrah konid omid varam khosheto n biad
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 3,071