loading...
فــانــــوس خیــــال....

yam بازدید : 265 چهارشنبه 03 آذر 1389 نظرات (0)
بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

yam بازدید : 213 چهارشنبه 03 آذر 1389 نظرات (0)

نمي دونم که چرا هر وقت به تو مي رسم ، نمي توانم از تو

بگويم. براي گفتنت واژه کم مي آورم. به هر حال ، بدان

که بيشتر از اين حرف ها و واژه ها برايم معنا مي دهي

yam بازدید : 210 چهارشنبه 03 آذر 1389 نظرات (0)

من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه

اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه

من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه

آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه

yam بازدید : 204 چهارشنبه 03 آذر 1389 نظرات (0)

من منتظرت شدم ولي در نزدي

بر زخم دلم گل معطر نزدي

گفتي كه اگر شود مي آيم اما

مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي

yam بازدید : 204 چهارشنبه 03 آذر 1389 نظرات (0)

رفتنیم رفتنیم باید برم باید برم                         

 بايد كه تنها بمونم آوازه غم رو بخونم

شايد كه رفتنم منو از ياد شما ببره                     

 ولي شما تو قلبمي نهايته شكستنه

حالا كه من دارم ميرم بزار يه چيزيرو بگم             

 بعدش آرومو بيخيال تو غربت آروم بگيرم

من ميرمو مونده برام يه جفت سوال بي جواب    

چرا بايد خسته بشم يا كه دلم باشه كباب

اين زمونه تو غربتش براي من جايي داره

دارم ميرم كه اينطوري قلبتون آروم بمونه

خوب مي دونم كه اينطوري صداي شعرم مي پيچه

تو جاده تنهايي ا يه ميلاد آروم بشينه

خوب آخره قصمونه بايد تمومش بكنم

خدا نگهدار شما اينجا تمومش ميكنم

yam بازدید : 231 دوشنبه 26 مهر 1389 نظرات (2)

وقتی آخر یه قصه، غصه ی تلخ فراقه

خاطرات سبز و رنگی همشون یه مشت سرابه

قلم از سکه میفته، چشم میشه یه رود پر آب

دل اسیر درد دلتنگی میشه یه دشت مرداب

 

یعنی اون روزای آبی بینمون فنا شد و رفت؟!

یعنی روزگار دلگیر کار ما رو ساخت و در رفت؟!

یعنی باز موج جدایی ساحل عشق و خراب کرد؟!

دوباره جای ستاره آسمون رد شهاب کرد؟!

 

حالا آهوی فراری! بلبل همیشه ساکت!

بیا این قلب شکسته ،مال تو توشه ی راهت

 

یادته وقتی برات ترانه ی عشق و سرودم

به تو گفتم مثل روحی توی بند بند وجودم

من بت غرور بودم، یادته زدی شکستی

به فدای تار موهات گرچه راه عشق و بستی

قلب من پر از غمت بود ، قدر ماهی های یک رود

کاشکی که نمی شکستیش ، آخه اون جای خودت بود!

 

تو برام بدون همتا، تک گل باغ وجودم

من برات؟؟! یادته گفتی ، فرق نداشت بود ونبودم

وقت رفتن از تو خواستم ، حالا که پیشم نموندی

حالا که غرور و قلبمو شکوندی

حالا که فاصلمون خیلی زیاده و تو دوری

جون خاطرات خوبمون برام سخته صبوری

نکنه روزای سبزمون سیاه شه

نکنه حتی بخوای هر چی که بینمون بوده، اونم تباه شه

 

حالا آهوی فراری! بلبل همیشه ساکت!

بیا این قلب شکسته ،مال تو توشه ی راهت

 

نازنینم! کاشکی برمی گشتی پیشم

کاش می دونستی نباشی، من دیگه بهار نمیشم

کاش بدونی اگه می خندم هنوزم

نمی خوام به روزگار بگم که از دستش می سوزم

اما انگار قسمت اینه که یه عاشق باز بشینه

زیر قطره های بارون، تا کسی چشمای خیسشو نبینه

این منم درخت بی برگ، ضربه سخت تبر رو تنه ی دلم نشسته

تبره ، انگاری این بار پل وصل و هم شکسته....

 

برو آهوی فراری! بلبل همیشه ساکت!

الهی خدای عاشقا باشه پشت و پناهت، پناهت، پناهت

yam بازدید : 262 دوشنبه 26 مهر 1389 نظرات (0)

باز حنجره ها تنگ است و ناله ها خشکیده در چشمهای سرد

باز نم نم اشکهای دلم در درون خونابه می شوند در جوششی خموش و بی صدا

باز  همه ی وجودم زمزمه می شود و زبان باز می کند چه بی صدا

باز  اندام ظریفم می کشد بدوش بار سنگین روزهای مردگی را در زمین چه استوار

باز سرخ می شود ز سیلیش این چهره ی درد کشیده و خسته از خزان ِ انتظار

باز سوسو ی چشمان بیمارم بدنبال ستاره ات می گردد تا جلوه ی جمالت سرمه ای شود برای دردهایش

باز می تپد دلم در مردگیهایی که فریاد زندگی سر می دهند در لابلای ورقهای زمان تا فقط مگر تو زنده کنی و جان بخشی

باز فریادها بر بام خانه ها سکوت شده اند تا فرو ریزند و یا فریاد شوند بر بلندای دلهای منتظر

باز ستاره خسته است از زمان و ره پیمودنهای شبانه ای که سرد است بی تو چون مردن و باز هم صدایت نمی اید ، خودت نمی ایی ، ستاره ات چشمک نمی زند و اشکهای ستاره بر گونه هایش می خشکد و در خود گم می شود تا انهنگام که تو را بیابد  

ای بهترین انتظار ، منتظرت می مانم ...

yam بازدید : 321 جمعه 09 مهر 1389 نظرات (0)
دلم با هر تپش باهر شکستن داره میفهمه که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه چه راه هایی رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست خلاصم کن از عشق هایی که گاهی هست و گاهی نیست
yam بازدید : 280 یکشنبه 04 مهر 1389 نظرات (0)

همسفر خسته ام از این همه راه

خسته از نای و نی و این همه اه

راه ، تکرار زمان است چرا

همسفر فاش بگو راز چرا

اری از ایینه ها نیست نشان

ان نشان های نهان نیست عیان

اندر این نبض ِ زمان ، گیج منم

مات و مبهوت ِ دل ِ ریش منم

هوشیارم ز دل ِ خویش چرا

ان که مستم بکند ، نیست چرا

همسفر گرچه رهایم کردی

راست گو ، ره به کجا اوردی

نکند باز به من می خندی

زین که پروانه شدم می خندی

خنده کن تا که منم سوز شوم

بنواز تا که منم کوک شوم

ره  به تنهایی من می گرید

همسفر ، باش ، دلم می گرید

خُنک ان روز که اندر پیش است

دل ِ زهر خورده ی من در نیش است

باش تا سایه ای بر من باشی

وین دل زخم ، تو ، مرهم باشی

yam بازدید : 244 یکشنبه 04 مهر 1389 نظرات (0)
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
 صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
 می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
 هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه
خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه
نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه
خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره
 بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره
خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه
 نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه
 خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن
 بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن
 خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
 وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
 کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه
چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه
خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون
اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون
 خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن
 چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن
 خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
 خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت
دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت
 خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه
 که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه
 خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی
 تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی
خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
yam بازدید : 240 یکشنبه 04 مهر 1389 نظرات (0)

فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــریــــــــــــاد 

   فــــــــــــــــــــریـــــــــــــادی بـــــــرای تــــــــــــــــو

  فریادی که از اعـــــماق قلـــــب خستـــه ام پا می گیرد

  و هــــــــــــــنــــــــــوز کــــــــــــــــه هـــــنـــــــــوز اســـت

  و بــــا ایـــــــــــــن کــــــــه مـــــــدت ها از رفتنــــــت گذشته

 هنــــــــوز بر حنــــــــــــــجره خســــــته ام جاری نگـــــــــــشته

 

 زیـــــــــبایــــــم

 هنوز نتوانسته ام درد عمیق

 نبــــودن و رفتـــــــنت را باور کنـــــم

 

عشــــــــــــــــــــــق من    

هنوز صـــــدای زیبای مستیت

و هنوز گم شدن در قطره قطره ی

 بـــــــــــــعد صدایت فراموشم نشده

و بــــــــــه خدای اسمان ها قســـــــــم

هـــــــنــــــوز کـــــه هــــنـــــوز اســـــــــت

عروجی که با تو بودن برایـــم اورده پایان نیافته   

 

پرنده را که ازاد کنی

روزی برمــــــــــی گردد

و مــــــــــــــن خاکـــــــی

از ایــــــــــن اتفــــــاق زمینی

زیـــــــــــــاد دور نیســــــــتــــم

روزی مـــــــــــــــی ایـــــــــــــــــم

و تـــــــــــــــو را بــــــــــا خـــــــــــــود

بـــــــــــــــه اوج رویاهـــــایم می بــــرم

مـــــی بــــــــــرم تــــــــــــا ببــــــیــــــــنی

مــــــــــخمـــــــــل رویــــــاهــــای پســــــــرک

چــــــــــــــــــــه رنــــــــــــــــــگـــــــــــــــــی دارد!!!!!!!

مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــن می ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم  مـــــــــــــــنــــــــــــــــــــتـظـــــــــــــــــــــــرم بــــــــــــــــــــــــاش

yam بازدید : 242 یکشنبه 04 مهر 1389 نظرات (0)
تو که ميدوني عشق مني دوست دارم

واسه چي پس تو ميگي ميخوام برم ديگه دوست ندارم

يادته اون روزا که دستت تو دسته من

حالا تو ميخواي بري منو نميخواي دلبر من

ميدوني من بي کسم تو بودي همه کسم

زنديگم تو بوديو حالا من خارو خسم

چرا تو لج ميکني

ابروهاتو کج ميکني

زندگيم تموم شدش براي تو

عمر من حروم شدش به پاي تو

واسه تو حاضر بودم ستاره هارو بشمورم

شهرو آتيش بزنم بيام بگم دوست دارم

yam بازدید : 220 یکشنبه 04 مهر 1389 نظرات (0)
پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
خواهر کوچکم از من پرسيد
من به او خنديدم
کمي آزرده و حيرت زده گفت
روي ديوار و درختان ديدم
باز هم خنديدم
گفت ديروز خودم ديدم پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
بعدها وقتي غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بي گمان مي فهمي
- پنج وارونه چه معنا دارد
yam بازدید : 224 سه شنبه 30 شهریور 1389 نظرات (0)

عمیق ترین درد زندگی دل بستن به کسی است که بدانی هرگز به تو تعلق ندارد..!!!

yam بازدید : 200 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (1)

هوای تر است به رنگ هوای چشمانت

دوباره فال گرفتم برای چشمانت

اگرچه کوچک وتنگ است این حجم دنیا

قبول کن که بریزم به پای چشمانت

بگوچه وقت دلم را زیاد خواهی برد..؟؟

اگر چه خوانده ام ازجای جای چشمانت

تمام آینه هانذر یاس لبخندت

جنون آبی دریافدای چشمانت

تمام آینه ها است فدایت

چه کنم که بشنوم صدایت

چه میشود تو صدایم کنی به لهجه موج

به لحن نقره ای وبی صدای چشمانت

تو هیچ وقت پس خبر من نمی آیی

در انتظار،چه خالیست جای چشمانت

به انتهای جونم رسیده ام اکنون

به انتهای خودوابتدای چشمانت

من وغروب وسکوت وشکستن پائیز

تو ونیامدن عشوه های چشمانت

خداکند که بدانی چقدر محتاج است

نگاه خسته من به دعای چشمان تو

yam بازدید : 188 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (1)

سلام.... باز دلم گرفته نميدونم چرا....دارم ذره ذره آب ميشم آدمها هيچ وقت براي غمگين بودن بدنبال بهانه نمي گردند. تو اين دنيا همه چيز براي غم مهياست...قتل، غارت، تجاوز، خيانت.... و تعداد انسانها روز به روز كمتر ميشود .... شهر پر شده از درندگان انسان نما ....بوي خون و فقر و اشك همه جا پيچيده ....سينه ام ميسوزد... سالهاست در اين هوا نفس كشيده ام ....فرياد سكوت در تمام شهر رخنه كرده ....همه جا سرد است....ديگر حتي آتشهاي درون حلبها هم دستان سرد كودكان خيابانگرد را گرم نميكند....و چه گرم است بازار حسرت كودكانه.... لقمه اي نان... يك عروسك.... ته مانده هوس انگيز بشقابها... لحظه اي نوازشهاي مادر...و اشك است كه جاري ميشود.....غم غريبيست.....غم ديدن و سوختن..... غم دانستن و ناتوان بودن.....كاش گريه ميكردم ....ديگر حتي اشك هم با من غريبي ميكند....خدايا شانه هايم خم شده.....بار سنگينيست بار عجز....و من هنوز ميسوزم....اكنون سالهاست كه ميسوزم ....ميسوزم از هرم آتش اشكهاي معصوم كودكان يتيم ....ميسوزم از لبهاي خشكي كه  اكنون سالهاست طعم لبخند را فراموش كرده اند....ميسوزم از تلائلو هزاران درد و پرسش بي پاسخي كه در چشمان سرد و يخ بسته آنان گويي تا عمق وجودم نعره ميزند . خدايا باز دلم گرفته ....

yam بازدید : 196 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (0)

باز هم من، و قلم،و يك ورق سفيد و دنياي پر آشوب دل و دستي كه ناتوان از نوشتن باز ميماند و اين دنياي كاغذي باز هم من تك و تنها در دنيايي با آدمهاي زشت و زيبا ، با رفتاري دوستانه و لبخندي بر لب ، اما در پشت اين چهره ها ، دنيايي سرد و بي روح و خالي از محبت دنياي وحشتناكي كه در آن همه چيز غير منتظره است . از نزديكترين دوست ضربه ميخوري و گاه دشمنترين دشمن دستت را ميگيرد و واي اگر كه از فرط تنهايي حتي دشمني هم در كار نباشد . از او ميپرسم زندگي چيست ميگويد : زندگي يعني راحتي ، پول داشتن ، تفريح كردن ، خوشبخت بودن!!! و به هيچ كس اعتماد نكردن  اما من ميگويم : زندگي يعني محبت ، عشق ، وفا و صميميت . زندگي يعني غروبها ساعتي را با خورشيد گذراندن ، زندگي يعني اشك و آه و دوستان خوب و لقمه ناني كه محتاج ديگران نباشي . او ميگويد حرفهايت روي كاغذ زيباست و راست هم ميگويد . خدايا كاش مي شد حرف دل را بر كاغذ نوشت ، آيا حرف دل جز با قلم اشك بر چشم نقش ميبندد و آيا ميتوان جز در نگاه در جاي ديگري آن را خواند .  روزها همچون ابري از آسمان زندگي ميگذرند روزهاي بي تو بودن اما نه ...  من هميشه در تنهايي با ياد تو هم آغوش بوده.... خدايا چه خوب بود حرفهاي روي كاغذ در زندگي.... 

yam بازدید : 220 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (0)

باز هم من و تو و فاصله و دو قلب مشتاق و پاهايي كه از حركت باز ميماند و جاده بي پايان زندگي كه بي تو به انتها ميرسد . تو در ابتدا و من در انتها و به موازات هم  ، تو به آينده مي نگري و من به گذشته ، من راه نرفته را به انتها ميرسانم و تو هنوز در اول راهي ، بي تو زندگي براي من يعني پايان ،يعني ته جاده بودن ،يعني تمام شدن همه چيز حتي نفسهاي آخر....   

yam بازدید : 184 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (0)

خيلي خستم .... از خودم .... از تو .... از همه دنيا.... از آدم و آدميان ....خدايا .... همه چيزمو از دست دادم ديگه هيچ چيز براي از دست دادن ندارم....همه چيزهايي كه تو روز اول بهم  دادي و من قدرشو ندونستم همون چيزهايي كه يك روز بهشون افتخار ميكردم .... صفا و پاكي ، صداقت ، معصوميت .... همه رو در روزمرگي روزگار و ميون اين همه بغض و كينه گم كردم ..... ديگه حتي گلهاي سرخ توي باغچه هم  برام بويي نداره .... منم شدم مثل بقيه مردم  پر  از حس درد و تنفر ... پر از خشم و كينه دنيا .... پر از دغدغه هاي روزانه ....آه خدايا .... چقدر دلم تنگ شده براي بوي كودكي .... بوي مادر ....  بوي خاك كوچه ها ...  رنگ آسمون .... دستان گرم و قوي پدر .... و خنده هاي پدر بزرگ .... و باور اين كه دنيا  زيباست .... دلم تنگه براي باورها و افكار كودكي ... افكار و روياهايي كه از آْنها بجز بوي پاكي و صداقت چيزي به مشام نميرسيد .... ميخوام فرياد بزنم .... دوست دارم برم وسط شهر روي بلندترين نقطه بايستم و فرياد بزنم و بگم اين من نيستم....  اين بظاهر انسان پر از خواهش و هواهاي نفساني من نيستم .... من همون كودكيم كه يكروز بي وضو نماز عشق ميخواند من همون كودكيم كه يكروز با خود خدا بي واسطه سخن عشق ميگفت من همون كودكيم كه يكروز خدا را ديدم ... بوسيدم .... بوييدم ... و لمس كردم ... خدايا با من چه كردند .... خيلي خستم ...... ديگه هيچ چيز براي ......       

yam بازدید : 226 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (0)
باز هم بدبياري ، او پركشيد و من سركشيدم ، او به اوج رسيد و من تنها ،با جام تنهايي در دست به او و زنجيرهاي در پايم مينگريستم . و او همچنان اوج ميگرفت لحظه اي چشمم سوخت و فرياد در بغض صدايم شكست ....برگرد چرا من....چرا من محكوم به ماندن شدم ،برگرد مرا هم ....ولي او باز اوج ميگرفت و من يكپارچه فرياد شدم . اويي را مي ديدم كه ديگر او نبود با چهره اي مات و بيروح و يخ بسته ، سردم شد ، خيلي سرد ،من چرخيدم و همه چيز با من چرخيد ، آسمان زمين و عروسكها ، عروسكهايي با نقاب دلسوزي به جز چند نفر همه عروسك بودند و من براي اولين بار اوج وحشت و تنهايي را در ميان جمع احساس كردم و نااميدانه به دنبال او مي گشتم . اما او آرام و نجيب در زير خاك به دور از هر گونه دورنگي ،آرميده بود و من ناباورانه به سنگ سفيد قبراو چشم دوخته بودم
yam بازدید : 192 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (1)

خدايا .... دريغ از سرابي ... كه با خيالي دروغين ... جان را به وعده ديدار دلخوش كنيم .... خدايا ...... عاشقان عشق را در مسلخ دوست سر بريدند و عارفان تو را در ويرانه ها ي وجود ميجويند .... بارالها .... بر زمين هزاران نفر خدايي ميكنند و تو را دروغ مي انگارند .... خدايا دگر ميان آدميان افسانه اي بيش نيستي .... به نامت عشق را كشتند .... محبت را فنا كردند و معشوق را ميان دنيا پرستان به آتش كشيدند .... خدايا .... اگر تو را نيز جسمي بود ... بي پروا همانند مسيح بر صليب ميكشيدند .... و سرمست و خندان بر گرد آتش هواي نفس ميرقصيدند .... خدايا .... دگر از آن انساني كه آفريدي جز درنده اي بدخو هيچ نمانده.... خدايا .... جهانت يكپارچه در لهيب آتش بغض و كينه مظلومان و نعره مستانه ظالمان ميسوزد .... در ميان آتش بغض ....  فرياد ميزنم .... خدايا ..... چه ميكني .... پس كو عدلت .... پس كو آن انساني كه به آن مباهات ميكردي .... كدام درنده همنوع خود را ميدرد .... كه آن هم نه از روي احتياج و اجبار .... كه از سر حرص و آز ... و آن هم نه از سر كراهت .... كه از سر لذت .... خدايا با ما چه كردند ....    

yam بازدید : 197 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (0)

دوباره عيد آمد .... بزودي سال تحويل مي شود و او هنوز گلهايش را نفروخته .... جاي كمربند ناپدري هنوز هم پشتش را ميسوزاند .... خود را در آينه كنار پياده رو برانداز ميكند .... چقدر ترحم انگيز شده است .... آقا گل ميخري .... خانم شما .... رهگذران با نگاهي چندش آور رو ميگردانند .... ميداند در نگاه ديگران خيلي حقير است .... مدتها است كه سعي ميكند اين حقارت را از وجود و طرز نگاه كردنش بزدايد ..... اما ديگر غروري برايش باقي نمانده .... هر چه هست خفت و خواريست ....  دلهره لحظه اي او را رها نميكند .... خدايا كمك كن گلهايم فروش برود .... اي كاش پدر امشب خمار نباشد .... آه اگر گلها فروش نرود .... ديگر وقتي نمانده .... اي كاش امشب خودش تنها كتك ميخورد و مادر خود را وسط نمي انداخت .... اگر خواهرش امشب به خانه مي آمد مي توانست پولي به پدر بدهد .... چند ماهي بود كه خواهرش را نديده بود اگر خواهرش بعضي وقتها پولي به خانه نمي آورد حتما مادر از بي دارويي مي مرد .... سينه اش از دلهره ميسوخت .... نمي دانست از چه ميترسد .... از كوچكي و ضعف خودش كه با هر ضربه پدر چند متر آنطرفتر پرتاب ميشد ... يا از صداي پتك مانند ضربات پدرش بر روي بدن نحيف مادر .... صداي ترمز .... دردي شديد .... و سياهي .... چهره بيروح جمعيت را ميبيند كه دور او حلقه زده اند .... او را برسانيد بيمارستان .... حيوونكي .... ديگه دير شده داره جون ميكنه .... هنوز سينه اش از دلهره ميسوزد .... گلهايم ..... گلهايم كو .... تصاوير از جلوي چشمانش بروشني مي گذرند .... پدر ايستاده نفس زنان .... با كمربندي در دستانش .... و مادر را كه با چشماني پر از اشك و لبي با لبخند اشك را از گونه هايش ميزدايد .... و پدر هنوز هم ميزند .... دلش براي مادرش ميسوزد .... و از خودش كه او را تنها ميگذارد بدش مي آيد .... خدايا كاش خواهرم امشب بيايد .... كاش پدر ميمرد .... يك لحظه دلش تنگ ميشود .... براي آغوش مادر .... بغض خواهر ....   آه .... گلهايم .... گلهايم كو ....     

yam بازدید : 184 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (0)

مرا ببخش اي يار  .... مرا ببخش اگر بي مهابا عشق ميورزم .... مرا ببخش اگر هنوز هم ميگويم دوستت دارم ..... ميدانم .... ميدانم .... همه تقصير منست .... ميدانم ....  آن روزها رفتند .... آن روزهاي خوب .... آن روزها كه مردمان با يك نگاه عاشق ميشدند .... با يك گل دل ميستاندند .... به يك بوسه مهر ميورزيدند ... و .... در آغوش يار جان ميسپردند .... آن روزها رفتند .... امروز .... عصر منطق است .... محاسبه .... محاسبه .... محاسبه .... اين روزها مهر و محبت زيباست در كتابي طلايي با قيمتي گزاف .... اين روزها مردمان عشق را اسير در تابلويي به بند ميكشند .... اين روزها عشق .... صحبت از پيوند دو قلب نيست .... صحبت از وصلت سرمايه هاست ....  آري .... همه تقصير منست .... همه خنديدند .... به جواني كه يك روز با يك نگاه دل بست .... با يك لبخند گرفتار شد.... و با يك بوسه عاشق گشت .... به مردي بزرگ ... كه هنوز  بوي خوب كودكي ميداد .... تنها جرمش اين بود .... كه بوي ديروز ميداد .... بوي گذشته .... بوي تلخ تنهايي .... آه .... اي كاش نمي ديدمت .... رفته بودم كه به تنهايي دل سپارم .... اما بي دل چگونه ميرفتم .... كه دل پيش تو بود ....

yam بازدید : 175 پنجشنبه 18 شهریور 1389 نظرات (0)

اي قلم .... چگونه خاموشي .... چه شد آن رقص مستانه ات بر روي كاغذ .... چه شد آن سركشي ها هنگامي كه با سوز آه بر دفتر دل مي تاختي .... چه شد آن دلنوشته ها كه با خون دل بر قلب مي انگاشتي .... دگر ...  تو هم با من غريبي ميكني .... تو كه ميداني .... تو كه ميداني به جز تو مرا همدمي نيست .... همه رفتند .... همه رفتند از اين غربت دل .... و چه نزديك ... و اما دورند .... اين نارفيقان .... دگر حتي شهر هم بوي غربت و تنهايي مي دهد .... اي قلم .... كمي ديگر با من باش .... به قدر نفسي .... راه نزديكست .... فقط يك قدم مانده تا آن سوي لحظه هاي غربت من ...  بگذار تا بدستت سوز دل آتش بر دفتر هستي ام كشد .... بگذار تا فرشتگان بدانند .... هنوز هم انساني هست كه اشك را فراموش نكرده .... هنوز هم اين پايين يكي دارد خدا را فرياد ميزند .... بگذار تا همگان بشنوند فرياد دردمند آفرينش را كه ميگويد .... بخدا هنوز هم خدايي هست .... اي انسانها با خود چه ميكنيد .... اي قلم اندكي ديگر اين سر انگشتان لرزان را تحمل كن .... بگذار تا بنويسم از پس سالها سكوت و تنهايي .... بگذار تا بنويسم به يادت اي عشق .... جان چه باشد .... كه جهان را فنا كرديم در راه دوست ....و اي كاش ميدانستند .... اي قلم .... سطري تحمل كن .... خون دل بسيار است ....فقط اندكي تحمل كن .... بگذار بنويسم .... تا دردمندان بدانند .... هنوز هم كسي هست كه معني اشك را ميداند .... هنوز هم سيري هست كه گرسنگان را فراموش نكرده .... يك نفر هست كه هنوز معناي لقمه اي نان را ميفهمد .... اي قلم ... پس چگونه از لهيب درد شعله نميكشي .... چگونه دفتر دل را به آتش درد نميسوزاني .... اي قلم كمك كن تا فرياد بزنم .... اي يتيمان .... هنوز هم كسي هست كه معناي سيلي را ميفهمد .... هنوز هم كسي هست كه حسرت نگاه مادر را در چشمان مبهوتتان مي خواند.... هنوز هم كسي هست كه ميداند خنده كودكان شاد دلتنگتان ميكند .... هنوز هم هست كسي كه طعم تلخ تكه اي نان بيات را ميداند .... هنوز هم كسي هست كه آرزومند آغوش گرم پدر است .... اي قلم .... بگذار تا در ميان آتش دل آخرين خط را بنگارم ...... اي يتيمان اين را بدانيد ......هنوز هم ....... گرمترين آغوش ..... آغوش خداوند است .......

درباره ما
Profile Pic
ba salam,kam o kast haye vebamo matrah konid omid varam khosheto n biad
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 16
  • بازدید کلی : 3,065